-
بدون شرح!!!
1384/01/28 23:43
دلم خیلی گرفته خیلی...
-
یه تصادف کوچولو!!! و یه پارتی بازی بزرگ!!!
1384/01/27 17:37
عصر دوازدهم فروردین بود موضوع از اونجا شروع شد که رامین (نازنین شوهرم آخه میدونید که فردا سالگرد ازدواجمونه و این روزا رامین عزیز کرده است!!!) به علیرضا (برادرم) گفت بریم تا صافکاری نزدیک متل قو تا در ماشین رو که یه هوا رفته تو بدم درست کنن... قرار بود همگی شام بریم بیرون نیم ساعت بعد تلفن زنگ زد و گفتن ما یه تصادف...
-
قبل از من عاشق کس دیگری بودی؟
1384/01/26 16:04
گرچه به سوالی که محمد تو وبلاگش طرح کرده بوده و 24 ساعت وقت داشته دیر رسیدم ولی به هر حال ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است !! خانوم محمد یه روز بهش گیر داده که یالله بگو قبل از من کس دیگه ای تو زندگیت بوده یا نه!!! و محمد مونده بود که چه کنه؟ من میگم: وقتی یکی اومد سراغت و تو رو به عنوان شریک زندگیش انتخاب کرد یا...
-
انگیزه برای ازدواج پاسخی به تایماز
1384/01/24 15:59
تایماز در رابطه با پست قبلی من مطلبی در سایتش نوشته و نظر خواهی کرده که من چون جوابم طولانی بود اینجا برایش جواب مینویسم...شاید این سوال تایماز شما رو هم مثل من به فکر واداره...تایماز پرسیده که انگیزه تون برای ازدواج چیه؟ تا حالا انقدر جدی به این فکر نکرده بودم که چرا ازدواج کردم.... آخه تا ازدواج نکردی و یه زندگی...
-
عشق یا هوس...
1384/01/22 15:14
یه روزی وقتی اومد خواستگاریش و مادر دختره گفت که باید خونه و یه شغل ثابت با حقوق کافی داشته باشی که دخترم در رفاه نسبی باشه و هی نخواد به فکر اجاره و خرج و مخارج باشه رفت این و اون رو واسطه کرد که تو رو خدا برید مادرشو راضی کنید آخه ما عاشق هم هستیم و ... به دختره گفت برات بهترین زندگی رو میسازم و خوشبختت میکنم . وای...
-
عید شما مبارک
1384/01/18 12:31
-
اینم عکس اشکان عروسک(نوروز ۸۴)-از طرف خاله مریمش
1384/01/18 12:30
-
حس حضور خدا....
1384/01/10 13:57
از پشت پنجره اتاق نگاهم رو میدوزم به بیرون.. تا چشم کار میکنه همه جا سبزی و زیباییه. احساس میکنم تو آغوش کوهم تو بغل طبیعت . تو قلب خدا... تنه کیوی ها بدون برگه و زیرشون چمن سبز سبز... فکر میکنم چقدر رنگ سبز زیباست... پر از انرژیه... لابلای اینهمه سبزی درخت سر به فلک کشیده ماگنولیا با اون گلهای زیبای صورتی و سفیدش خود...
-
تولدم مبارک!!!
1384/01/06 14:41
سلام به همه. من شمالم و دلتنگ همه تونم. اینجا هوا خیلی سرده... بعد از چند روز بارونی امروز آفتاب شده ولی بازم سرده. یه عالمه عکس از اشکان تو این بهشت گرفتم که بعدا براتون میزارم. از همه کسانی که کامنت گذاشتن ممنون. نمیتونم کانکت شم و الانم به سختی کانکت شدم اومدم تهرون جبران میکنم و بازدید همه رو پس میدم... یه عالمه...
-
شیرینی عید
1383/12/22 14:41
چند روزی بیشتر به سال نو و تولدم نمونده ... وای چقدر دلتنگ این مسافرتم... ما اگه خدا بخواد سه شنبه ظهر میریم شمال که چهارشنبه سوری رو هم شمال باشیم... بقیه یعنی دو تا خواهرای دیگه هم تا قبل از عید میان. نگار که انقدر بساط سور و سات جور کرده که انگار میخوایم صد سال بمونیم... دوچرخه و واکمن خبرنگاری برای ضبط خاطرات...
-
بدقولی!!!
1383/12/20 13:35
اه چقدر بدقولی بده. به نظر من تو هر صنفی که باشی چه باسواد باشی چه بی سواد باید خوش قول باشی. من خودم ندرتا مگه اتفاق خاصی افتاده باشه که به قولم عمل نکرده باشم یا این که سر قراری دیر رسیده باشم... این جایی که میرم دندانپزشکی منشیه میگفت برادرتونم همیشه زودتر از وقتش میرسه گفتم آخه بابا ما رو اینطوری تربیت کردن. همیشه...
-
معلم قران یا مبلغ دروغ؟
1383/12/17 11:33
زنگ قران معلم قران: چرا دیر اومدید سر کلاس؟ نگار: خانوم مبصر کلاس دومی ها بودیم. معلم قران: باید زودتر میومدید. نگار: خانوم ما نفهمیدیم شما اومدید سر کلاس. نادری(یکی دیگه از بچه ها که با نگار مبصر بوده) : خانوم ناظم گفتن که بمونید. نگاه چپ چپ نگار به نادری که یعنی چرا دروغ میگی؟ و پاسخ نادری که: زنگ تفریح خانوم ناظم...
-
محرابی در میان جنگل...
1383/12/15 18:29
دو سال پیش تابستون رفته بودیم شمال. یه روز پسر عموم که 6 سالی از من کوچکتره با خانومش اومدن دنبالمون و به اصرار گفتن بریم اسب چین دریاچه ببینیم. من معمولا وقتی میریم شمال دوست دارم همش تو خونه مون باشم انگار خونه با تداعی خاطرات کودکیم بهم آرامش میده ولی با اصرار اونا ما جوونها!!! حاضر شدیم و رفتیم.. دریاچه برام اصلا...
-
سانی و مهرداد...
1383/12/14 15:46
امروز فقط میخوام برای سانی بنویسم... سانی قشنگم که با روحیه عالی که داشت به همه انرژی میداد. سانی ام اس داره... نمیدونم چه اتفاقی افتاده که انقدر نا امید شده امروز که رفتم وبلاگشو بخونم دیدم پشت کلماتش پر از انرژی های منفیه پر از ضعف و ناتوانی و تصمیم گرفتم این پست رو برای سانی و مهرداد و برای همه اونایی که فکر می کنن...
-
خونه تکونی دلها!!!
1383/12/12 11:55
عید نزدیکه باورم نمیشه که سال 83 به این زودی تموم شد دیشب با خودم فکر میکردم سال 83 تموم شد و من تو این سال چه کردم؟ چقدر به حال دیگران مفید بودم؟ چند تا دل رو شاد کردم؟ جند تا دل رو شکوندم؟ به چند نفر که دست نیاز یا نگاه نیازمندشون رو به من دوخته بودن نه گفتم؟ به چند تاشون کمک کردم؟ کلا سالی که دیگه داره نفسهای آخرشو...
-
فرشته ای به نام نگار....
1383/12/08 15:47
نمیدونست از کجا بنویسه ... یا از چی بنویسه که همه رو خوشحال و راضی کنه... دو شب بود که به خاطر تب فرزندش خوب نخوابیده بود... خدا رو شکر که تا شیش ماه دیگه لازم نبود که بهش واکسن بزنه....نزدیک عید بود و هزار کار نکرده داشت. خریدهای شب عید... خونه تکونی عید... خریدعیدیها... دندونسازی ...سر کار رفتن و ... همه کارهایی که...
-
مادر یا زندانبان؟
1383/12/05 18:51
به خدا نمیدونم چکار کنم. تو این دنیایی که انقدر نا امنیه که من که یه زن 37 ساله هستم وقتی میرم بیرون باید دو تا چشم دارم دو تا دیگه هم قرض کنم… تو این دنیایی که هر کسی با هر شکل و شمایل میتونه دزد باشه یا یه تجاوزگر… تو این روزایی که از عمله تا دکتر دندانپزشکش ممکنه به علت بیماری روحی و مشکلات کودکی بخوان به روح و جسم...
-
سقاخونه ای که غریبانه زیر پا له شد...
1383/12/03 16:29
از محل کارم که میام خونه سر راهم یه سقا خونه است... یه گودی توی دیوار با کاشی های سفید و یه شمائل از حضرت عباس ... این سقا خونه بیش از 70 سال قدمت داره و میگن یکی از پر طرفدارترین سقاخونه های تهرونه که خیلی حاجت میده. من یکی که خیلی نذرش میکردم... اون عکس زیبا با قاب چوبی و دری که صدها قفل و پارچه سبز بهش گره خورده به...
-
جوابی برای شیرین...
1383/12/01 16:57
شیرین عزیزم سلام ...اولا خوشحالم که یه اتفاق باعث شده که تو با وبلاگ من آشنا شی ... که البته این اتفاق هم حتما بی دلیل نبوده. تو اومدی تا منو به اشتباهاتم واقف کنی... عزیز دلم راست میگی ... من خودم توی یکی از پستهام نوشتم که نباید قضاوت کرد ولی بعد توی یه پست دیگه خودم قضاوت کردم...اولا بزار بهت یه چیزی بگم متاسفانه...
-
با آدمای حساس چه برخورد ی میکنید؟
1383/11/30 14:38
حالم از سه شنبه تا حالا گرفته است یعنی راستشو بخواهید یکی حالمو اساسی گرفته. خیلی سعی کردم اینجا ننویسم دلم نمیخواد وقتی یکی میاد به جایی که قراره یه کم به خدا نزدیکتر بشه غم تو دلش راه پیدا کنه ولی چه میشه کرد. نشد. اصلا انگار این روزای محرم یه جوری با خودشون غم دارن. ما هم که یه هیئت بغل خونه مونه و شبا دسته ها میان...
-
مهتاب ....
1383/11/28 14:34
خیال دارم در مورد مهتاب بنویسم...... نه اون مهتابی که تو آسمونه. ..نه.. یه مهتاب زیباتر که توی یه خونه است... یه مهتاب هفت ساله نازنین که با قلب مهربونش دیشب تا حالا روحمو لبریز شادی کرده...... خیلی هم دوست دارم ببینمش... دیشب دوستم راضیه زنگ زد. راضیه دوست دوران راهنمایی و دبیرستانم... ما سالها خاطرات خوش رو با هم...
-
به بهانه ولنتاین
1383/11/26 17:48
راستش من دنبال بهانه میگردم که علاقه مو به اونایی که دوستشون دارم نشون بدم ... این که در طول روز چند بار به اونی که دوستش داریم بگیم که چقدر برامون عزیزه خیلی ارزشمنده... ابراز عشق به هر دو طرف انرژی میده... اون طرف مقابل میتونه یه دوست هم جنس یا غیر همجنس...همسر ... پدر و مادر... فرزند و خلاصه هر کسی میتونه باشه. این...
-
مادر بورد کامپیوترم سوخت!!!
1383/11/26 14:06
از خواب که بیدار شدم اومدم سراغ کامپیوتر . دکمه پاور رو زدم و لیوان شیر به دست رو صندلی نشستم ولی هر چی انتظار کشیدم مونیتور روشن نشد!!! چه اتفاقی افتاده بود؟ ری استارت کردم فایده ای نداشت!!! زنگ زدم به مهندسین مشاورم مریم و شهرام ... شهرام چند تا کار گفت از جمله چک کردن پورت های کامپیوتر و ری ست کردن و ... که هیچکدوم...
-
دلتنگی و معجزه خدا
1383/11/22 18:04
دلم گرفته ... خیلی... خیلی شاید بشه گفت بی هیچ دلیل موجهی... شده گاهی اوقات خودتم از دست بی دلیل پر بودنت از غم کلافه شی... هیچی هم نتونه ذره ای از غم درونتو کم کنه... مثلا آف لاینهای دوستات که پر از جوکه... وبلاگی که پر از پندهایی در مورد چگونه شاد بودنه. حتی اعتقادات خودت به این که ذهن ماست که دنیای ما رو میسازه پس...
-
اشکان ... خونه خاله مریم
1383/11/21 11:50
-
به یاد آن روزها
1383/11/18 16:53
یه کتاب خریدم برای عموی بزرگم به نام جهان پهلوان تختی... آخه عموم دوست جون جونی تختی بود... اولش متن پایینو برای عموم نوشتم... دیشب که برای علیرضا (برادرم) خوندم به آخراش که رسیدم صدای هق هقش بلند شد.فکر کردم داره به مسخره ادای گریه کردن در میاره(آخه خیلی شوخه!) خودمو آماده کردم که بگم خیلی بدی که داری احساساتمو مسخره...
-
داشتم میرفتم اون دنیا!!!!
1383/11/16 17:04
۹ صبح که چشامو باز کردم از زور بیحالی و سردرد نمیتونستم تکون بخورم! اشکان بیدار شده و بود و به تبع اون منم باید پا میشدم ... حالم بینهایت بد بود. خودمو با بدبختی رسوندم به تلفن گوشی رو برداشتم و اومدم تو تخت زنگ زدم به رامین .هر چقدر سعی کردم با صدای یه آدم سالم حرف بزنم که منشی شون نفهمه حالم بده نشد!!! رامین که گوشی...
-
خساست در عشق و ....
1383/11/13 15:34
بعضی از آدما ذاتن خسیسن... تو همه چی خست به خرج میدن... تو چیزای معنوی. ..تو محبت کردن به دیگرون... در عشق ورزیدن ...حتی از یه نگاه پر از مهر یه لبخند به یه نا آشنا که مثلا تو اتوبوس کنارشون نشسته ... اگه معلمن تو نمره دادن...انگار فکر میکنن اگه خدای نکرده یه تبسم به کسی که یه لحظه نگاهشون به هم گره خورده بکنن از...
-
کوچه مشیری و عشق پاک دوران نوجوانی...
1383/11/11 16:30
چند روزه که این شعر دائم تو ذهنم... مال زنده یاد فریدون مشیریه ... شعری که اگه هزاران بار بشنوم بازم مثل روز اولی که شنیدم یه حس خوب عشق ناب و زلال در ذهنم تداعی میشه... شما چه حسی از خوندن این شعر بهتون دست میده؟ بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم... همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم... شوق دیدار تو لبریز شد از...
-
هرچی سنگه مال پای لنگه!!!
1383/11/09 14:45
گاهی اوقات با شنیدن داستان بعضی از زندگی ها یه جوری میشم... هم خدا رو به خاطر چیزایی که دارم شکر میکنم ... هم دلم به حال اون آدما آتیش میگیره... هم سعی میکنم یه کاری براشون بکنم... هم وقتی یاد این میفتم که ما آدما هر کدوم خودمون این زندگی رو که داریم انتخاب کردیم یه ارزش و اعتبار خاصی برای اون آدما قائل میشم و میگم...