یه خبر خوش

سلام به همگی من امروز واقعا شادم...

صبح به درخواست مدیر رفتم مدرسه .. خانم محترمی که در نبود من به بچه ها درس داده بودند نمره های مستمر بچه ها رو اونقدر کم داده بودند که تقریبا 95 درصد بچه ها می افتادند! تقریبا به اکثر شاگردام زیر ده داده بودند! و من با توجه به نمره های کلاسی بچه ها و نمره های ترم پیش تمام مستمرها رو تغییر دادم! و اونی رو دادم که حق بچه ها بود وای که دلم می خواست از خوشی جیغ بزنم. گرچه هیچوقت بچه ها نمی فهمن که چه اتفاقی افتاده که پاس کردند! ولی من خوشحالم که باعث ضایع شدن حق کسی نشدم.... راستی ما آدمها تا چه حد تو زندگی هامون مراقب ضایع نشدن حق خودمون و اطرافیانمون هستیم؟ اگه همه آدمها سعی می کردند که حق دیگران رو پایمال نکنن یا حتی گاهی اوقات یک ذره هم بیشتر از حق طرف مقابل بهش بدن دنیا چه بهشتی میشد... تو این روزهایی که من استراحت مطلق بودم و نمی تونستم برم سر کار و گاهی بچه ها از ضایع شدن حقشون توسط اون خانم گله می کردند با خودم می گفتم خدایا آیا من هم در این تضییع حق سهیمم؟ و راستش خیلی غصه می خوردم.اما امروز وقتی تمام تلاشم رو کردم که به هر کس نمره ای رو که حقش هست بدم احساس کردم یه بار بزرگ از روی دوشم برداشته شده.. خصوصا که بچه ها سه تا درس با من دارن و امسال هم دیپلم می گیرن و به هر حال یه جورایی این نمره ها  براشون سرنوشت سازه. بگذریم از خدای بزرگم ممنونم که باز به من کمک کرد که عاملی بشم برای شاد کردن دل دخترهایی که خیلی هاشون دلهاشون پر غصه است و دیگه فقط همین افتادن ها رو کم دارن! و ممنونم برای این که خودم هم یه جورایی احساس مفید بودن بهم دست داد... ضمن این که باعث شد من امروز از همه کسایی که وبلاگم رو می خونن تمنا کنم که تو رفتارشون کرداشون و گفتارشون یه کم بیشتر از قبل دقت کنن که حقی از کسی ضایع نشه...

التماس دعا

خوبترین های من سلام

نمیدونید که چقدر دلم برای نوشتن واسه شماها تنگ شده ...این  روزها حسابی درگیر  بودم و بلاخره ورقه هام رو که چنگی هم به دل نمیزدند تحویل دادم. خوب بر خلاف تمام سالهای آموزشم امسال خیلی از بچه ها افتادند و باورم نمیشه که بودنم سر کلاس و عشقی که به بچه ها داشتم باعث این بشه که نمره بچه ها خوب بشه و نبودنم بتونه انقدر تاثیر منفی بگذاره ..خیلی از بچه هایی که ترم پیش  و میان ترم پیش رو با بیست و  نوزده پاس کرده بودن این ترم که نبودم دو و سه گرفتن!!! عشق اون نیرویی هست که میتونه تمام ناممکن ها رو ممکن کنه... راستی یادتونه که قبلا تو وبلاگم در مورد تاثیرات دعا نوشتم؟ منظورم خوندن دعاهایی که تو کتابها هست نیست ! منظورم یه دعای ساده به زبون فارسی و دوست داشتنی خودمونه.. من تقریبا هر شب برای کسانی که فکر می کنم نیازمند دعا کردن هستند دعا میکنم  و میدونم که خدا هم اونقدر مهربونه که دعای ما رو بی جواب نگذاره .. میخواستم ازتون خواهش کنم که اگه شما هم مثل من به قدرت جادویی دعای از ته قلب معتقد هستید برای محمد و حسن که در حال حاضر هی گره تو کارهاشون میفته دعا کنید چون هر دو آدمهای بسیار خوبی هستند و واقعا الان نیازمند دعا ... ازتون ممنونم و بهتون قول میدم به محض این که شروع کنید به دعا کردن صمیمانه و صادقانه میبینید که مشکلات خودتون هم به سادگی حل میشن... راستی از همه اونایی که برام کامنت گذاشتن ممنون سعی میکنم به همه شون ظرف امروز و فردا سر بزنم و از این به بعد هم مثل قدیم هر روز مینویسم.. 

ورقه!!!

از کجا بنویسم عزیزای مهربونم؟ من حسابی درگیر ورقه صحیح کردن هستم. حدود 400 تا ورقه داشتم که البته 140 تاشون بیشتر نموندن ... واسه همین حتی برای چک کردن میل هام هم دیر به دیر میام تا بتونم زودتر کار ورقه ها رو تموم کنم...  از همه دوستان خوبی که اومدن بهم سر زدن و برام کامنت گذاشتن ممنونم حتما"از دو سه روز دیگه که کارم تموم شد میرم بازدیدشون  رو پس میدم.... این روزها با این که سنگین شدم ولی از نظر روحی بهترم دیگه رفتم تو هفت ماه و چیزی به نه ماه نمونده فقط امیدوارم که دیگه زلزله نیاد تا من بتونم این امانت رو سالم تحویل این دنیا بدم!!! برام دعا کنید راستی اگه اسم قشنگ دختر یا پسر به ذهنتون میاد که جدید و زیبا باشه برام بنویسید... البته سونو گفته که پسره ولی یه وقت دیدی اشتباه بود حالا ما هر دو تا رو داشته باشیم... ممنونم.به امید دیدار

لارنژیت

خوب به سلامتی من لارنژیت شدم. فکر کنم عصبیه. راستش یه سوال داشتم. اگه یه روزی گلهایی رو که خیلی دوستشون داشتید و مدتها ازشون مراقبت کردید تا بزرگ بشن و زیبا، به دلیلی مثل مسافرت به یه همسایه یا یه دوست بسپرید و بعد از برگشت با یه سری گلدون خشک شده یا گل پلاسیده و لاجون طرف بشین چه می کنید؟ غصه می خورید و از غصه لارنژیت میشین؟ بیخیال گلهاتون میشین و اصلا به روی خودتون نمیارین؟ از گلهاتون گله می کنید که چرا صبوری نکردن؟ .... از دوستتون گله می کنید که اگه این گلها گلهای خودش هم بودن انقدر بی احساس باهاشون برخورد می کرد؟ .... خوب حالا اگه این گلها شاگرداتون بودن که امسال فارغ لتحصیل میشدن و  نمره هاشون براشون حیاتی بود و سه تا درس هم با شما داشتند و شما یه ترم به کسی سپرده بودینشون و حالا موقع ورقه صحیح کرده با یه سری ورقه پر از غلط یا نیمه سفید مواجه می شدید چی؟ بازم بی خیال میشدید؟ توی دلتون از بچه ها گله می کردید؟  از روزگار گله می کردید؟ از دوستتون ؟ یا لارنژیت میشدید؟

زلزله و طوفان و ورقه!!!

سلام به همه

حسابی مشغول صحیح کردن ورقه ها هستم(همون سورپرایزی که برای شاگردام داشتم ...اینه که تصحیح کردن ورقه ها دست خودمه)و فقط اومدم یه سر بزنم و برم. متاسفانه نمره ها زیاد خوب نیست ولی خوب چه میشه کرد؟ رفتم مدرسه و بچه ها رو دیدم چقدر براشون دلتنگ شده بودم خدا میدونه ... به خودم یه استراحت دادم ولی زود باید برم آخه فعلا 260 تا ورقه دارم که تقریبا نصفشون رو صحیح کردم... از زلزله هم خیلی ترسیدم و هینطور از طوفان دیشب... خاطره تلخ بم دائم در ذهنم تداعی میشد و با این که خدا بهم اطمینان میداد که هیچ خطری ما رو تهدید نمی کنه ولی بازم تا خوابم میبرد با کابوس و ترس از خواب می پریدم... اینا نتیجه دیر سرزدن به وبلاگمه... چون هر وقت اینجا از خوبی و خدا و مهربونیهاش مینویسم تا مدتها شارژم وشاد و آروم...

بد بینی

سلام دوستان خوبم امروز خیال دارم برای دوست ناشناسی  به نام علیرضا بنویسم که محبت میکنه میاد و بعد از خوندن نوشته هام کامنت میگذاره... دوست خوب چرا نسبت به من و نوشته هام و مردم دیگه بی اعتمادی؟ تو از کجا میدونی که من واقعیت نمی گم؟ چرا فکر می کنی که آدمها دیگه صادق نیستند؟ درسته ما تو دنیایی زندگی می کنیم که خیلی از خوبیها جاشون رو به بدی دادن خیلی از آدمها برای رسیدن به خواسته هاشون حاضرن عزیز ترین کسانشون رو فدا کنن ... مثل اون مردی که حاضر بچه هاشو که جگر گوشه هاشن به خاطر یه زن دیگه رها کنه و بره... مثل اون خانمی که به بهانه این که شوهرم منو نمیفهمه زندگیشو خراب میکنه آینده بچه هاش رو فنا میکنه و میره دنبال خواسته های دلش .. مثل اون برادری که به خاطر مال دنیا ارث خواهرش رو میکشه بالا و تازه ناراحت هم میشه که چرا خواهرم اعتراض داره!!! و تازه این اتفاقات تو دنیای کوچیک خانواده هامون میفته! وقتی بری تو جامعه چیزهای بدتر هم میبینی... اما اینا دلیل نمیشه که همه بد باشن. میشه؟ ممکنه من اگه کسی ازم بپرسه فلانی در مورد من چی گفت واقعیت رو نگم که دلش بشکنه یا رابطه شون تیره تر بشه... یا اگه کسی لباس خریده که به نظرم قشنگ نیست نظر واقعیم رو نگم که دلخور نشه ولی در عشقم نسبت به شوهر و خانواده ام و حتی شاگردام همیشه صادق بودم. حتی تو نوشته هام برای شما ها همیشه سعی کردم اون چیزی رو بنویسم که بهش ایمان دارم. کاری ندارم که حرفهای من رو باور داری یا نه! من فقط می گم بدبینی میتونه ما رو از مسیری که باید تو زندگی بریم دور کنه... همه خوبن مگر این که خلافش ثابت بشه... موفق باشی و ممنون از کامنتها ت که همیشه من رو مجبور میکنه که بیشتر مراقب رفتار و حرفهام باشم...   

کمک!!!!

نمیدونم گذر روزها سرعتش زیاد شده یا برای من که یک عالمه کار دارم و نمیتونم به کارهام برسم این احساس به وجود آمده... آخر مرداد عروسی خواهرمه و یک عالمه کار و شهریور هم که به امید خدا نی نی کوچولوی خودم به دنیا میاد و انقدر کار نکرده دارم که فکرش هم کلافه ام می کنه. برای من که همیشه پای کمک به دیگران بودم و تنم می خارید برای این که به این و اون یه جوری برسم حالا خیلی سخته که بشینم و کار کردن دیگران رو ببینم و تازه کار خودم رو هم بندازم گردن این و اون. البته برای هزارمین بار از خدای خوبم برای این هدیه ای که بهم داده ممنونم و می گم که این حرفها ناشکری نیست فقط یه جور سبک شدنه!  یه نجار خوب و ارزون میخوام! یه نقاش خوب و منصف می خوام! یه خیاط خوب و با سلیقه میخوام!! و یه سایت که توش اسمهای قشنگ باشه چون هنوز اسم هم انتخاب نکردم! تازه نگرانی امتحان شاگردام هم که اولیش 9 خرداد هست هم بهش اضافه شده!! احساس آدمی رو دارم که درست شب امتحان میفهمه که فردا یه امتحان دیگه داره و برنامه امتحانی اش رو اشتباه نوشته! و حالا تو این فرصت کم باید اونقدر بخونه که کمبود نمره ترم پیش رو هم جبران کنه! هیچ امیدی هم به تقلب نیست چون عرضه تقلب کردن هم نداره! البته میدونم که خدا می خواد من تمام این لحظه ها رو تجربه کنم تا قدر خیلی چیزها رو تو زندگیم بدونم....

قانون کارما رو قبول دارید؟

دوستان خوبم سلام

دو روزه که دوباره سردرد اومده سراغم و فرصت نکردم که بیام ... خیلی دلم می خواست در مورد صداقت در دوستیها یه کم بیشتر موضوع رو باز کنم... راستش عاملی که باعث شد من در این مورد بنویسم این بود که شنیدم شوهر یه بنده خدایی بعد از سالها زندگی مشترک و داشتن فرزند فیلش یاد هندوستان کرده و رفته با یه نفر دیگه ریخته رو هم و به خانمش هم گفته دیگه تو رو دوست ندارم... شما به قانون کارما معتقد هستید؟ من معتقدم... قانون عمل و عکس العمل. هر چه بکاری همان را درو می کنی. یادم اومد که این خانم حدودا شش یا هفت سال از زندگی مشترکش رو در حالی گذروند که با یک نفر دیگه دوست بود!  و روح شوهرش هم از این خیانت بی خبر بود. شایدم خبر داشت و منتظر فرصتی بود که تلافی کنه! البته اون خانم خبر نداره که من از دوستیش با اون پسر در اون دوران با خبرم! و من هرگز به روش نیاوردم که میدونم که خودش هم همین کاری رو کرده که الان شوهرش کرده! و جالب اینجاست که این خانم اونقدر حق به جانب در این مورد حرف میزنه و انقدر رفتار زشت شوهرش رو تقبیح می کنه انگار نه انگار که خودش همین گناه رو با شدت بیشتری مرتکب شده! میدونید من منظورم اینه که اگر با کسی دوست هستیم یا ازدواج کردیم و به این نتیجه رسیدیم که طرف به درد ما نمی خوره چرا صادقانه از زندگیش نمیریم کنار و با احساساتش بازی می کنیم یا دو سه تا بچه رو بدبخت می کنیم؟ و این که اگه طرف مقابل ما رو درک نمیکنه یا با هم اخلاقمون جور نیست هیچ دلیل محکمی نیست برای این که در آن واحد که با اونیم یه نفر دیگه رو هم داشته باشیم...