دو تا گیس بلند ....

حدودا ده ساله به نظر میاد... با دو تا گیس بلند بافته مشکی... لبریز استرس... چشماشو دوخته به دستای خانوم دکتر...

صدای چرخ کردن تو گوشم میپیچه... صدایی که سالهاست باهاش آشنام... چشمامو میبندم. انگار منم که روی یونیت نشستم... و ده سالمه... فقط موهام کوتاهه... کوتاه کوتاه... عین پسرا...

فکر میکنم چقدر از روزا و لحظه های قشنگ زندگیم با استرس روی یونیت دندونپزشکی گذشته...باز صدای چرخ کردن میاد و سوزش خفیفی رو روی لثه ام حس میکنم.... صدای ساکشن یه دفعه قطع میشه و شیاری از آب سرد گونه مو نوازش میده و میریزه توی یقه ام... از خنکی اش لذت میبرم... صدای دکتر تو گوشم میپیچه: اه ببین ساکشن گرفته و آبها همه ریخته تو یقه ات چرا صدات در نمیاد؟ و من لابلای خاطرات کودکیم تاب میخورم... فکر میکنم یک داروی اشتباه در دوران بارداری مادرم باعث شده که من بیشتر از تموم هم سن و سالهام روی این یونیت بشینم و در دل به بیسوادی اون دکتر که یکی از معروف ترین و گران ترین دکترهای زمان خودش بوده لعنت میفرستم... دنبال علت میگردم. حتما باید دلیل خاصی داشته باشه که خدا منو انتخاب کرده ... شاید خواسته صبر رو بهم یاد بده. روی این صندلی باید صبور بود خیلی صبور خیلی صبور... کار دکتر تموم میشه... دختر کوچولو از روی یونیت بلند میشه . قد و بالاش عین کودکی خودمه... دلم میخواد در آغوش بگیرمش ببوسمش و بگم تموم این دلشوره ها رو از کودکی تجربه کردم... صدای دکتر تو گوشم زنگ میزنه... مامانش باید براش جایزه بخری خیلی صبور بود...

چشمامو میبندم... چند جلسه دیگه باید بیام؟ فکر میکنم ای کاش دارویی وجود داشت تا با خوردنش دندون در میوردی و انقدر سختی برای پر کردن و روت کانال و...نمیکشیدی... صدای دکتر منو از رویاهام بیرون میکشه... دهنتو بشور کارت تموم شد قرارمون چهارشنبه ساعت 4.... و من هنوز تو فکر اون دو تا گیس بافته سیاهم...

نظرات 21 + ارسال نظر
بنفشه 1384/02/20 ساعت 18:44 http://www.2561904blog.com

اخی یاسی جون.میدونم.کاش منم مثل تو شجاع بودم

مانیا 1384/02/20 ساعت 19:02

وای یاسمن جان چقدر خوب توصیف کردی. یه دفعه حس کردم رو صندلی دندون پزشکی نشستم و اون صدای لعنتی که مثه صدای جارو برقیه تو گوشم پیچید

ساحل 1384/02/20 ساعت 20:08 http://sahel65.blogfa.com

در اینکه تو بی نهایت صبوری هیچ شکی نیست
به دختر عموی بی احساسم هم بگو یه کامنت برام بذاره حد اقلا دلم خوش باشه خونده

جالب بود امیدوارم موفق و پیروز باشید

سلام یاسمن جان چطوری خیلی وقته پیش من نیومدی ولی مهم نیست من اینجا نمیام که بعدش تو به من سر بزنی من از نوشته هات خوشم میاد... شاد باشی اگه دلت خواست پیشم بیا خوشحال میشم

[ بدون نام ] 1384/02/20 ساعت 22:17

صبوری شما که ۱۰۰ البته توش حرفی نیست!
من زیاد بزنم به تخته مشکلی با این دندونا ندارم!!
میگما ..اممم شاید اگه لینک کرم دندونو برداری بهتر شی!!!
( :دی)

حسین 1384/02/20 ساعت 23:11 http://c3s.blogfa.com

سلام خوبی میبینم که دل سیری از دندان پزشکی داری:d
...خدا صبر بده

سلام .. جزیی نگری و دیدن همه ی نکات ریز و دقیق ... خصوصیتی که هرگز نمیشه از خانم ها گرفت ... اولین بارم بود که اومدم ولی بازم میام ... شما هم وقت کردی به کلبه ما چراغ بیار

محمد 1384/02/20 ساعت 23:20 http://mehr.blogfa.com

خانم معلم! قلم خوبی دارید.نزدیک به قصه نوشته اید.یکی از جاهایی که هنوز از رفتنش وحشت دارم، دندون پزشکیه.زده و خواهر زنم هم دندونپزشک شده!

سلام .. خاطراتی که در گذشته تلخ بودن حالا خیلی شیرین هستن و دوستداشتنی .. در پناه حق شاد باشید و سلامت ...

خدائی 1384/02/21 ساعت 02:42 http://khodaei.blogsky.com

سلام دوست عزیز
خسته نباشید
زیبا مینگارید
موفق باشید

پسرک تنها 1384/02/21 ساعت 10:03 http://asemanesaf.tk

...

دنیز 1384/02/21 ساعت 10:33 http://denizjoon.blogfa.com

مثل همیشه جالب بود یاسمن جان
شاد وپیروز باشی

نازمهر 1384/02/21 ساعت 13:35 http://joojoo.blogfa.com

یاسمن جون سلام
از وقتی وبلاگم خراب شده حسابی کلافه بود.
ولی حالا دوباره برگشتم.
لینکت رو گذاشتم و خوشحال می شم بهم سر بزنی.

[ بدون نام ] 1384/02/21 ساعت 16:13

یاسمن جان سلام
اول اینکه برای اشکان کوچولو دعا کردم
خدا بهت ببخشدش
دیگه اینکه وبم مشکل داشت بهت سر نزدم
راست میگی آدم باید دل صبوری داشته باشه
تا بتونه رو یونیت تاب بیاره
میبینمت
بدرود

یاسمن جان کامنت بالا من بودم

وای چه حس قشنگی من که می گم یه حس قشنگ حتی تو لحظات درد هم می تونه سراغ ادم بیاد!قشنگ می نویسی خیلی. منم تازه شروع کردم امیدوارم بتونم یه روزی مثل شماها بنویسم...

اتابک 1384/02/21 ساعت 23:40

سلام
ممنونم که به من سر زدید
من که مثل شما حرفه ای نیستم
ولی قول میدم زود یاد بگیرم


درود یاسمین عزیز

از حضور دلپذیرتون دلشاد شدم و خرسند. خوشحالم که با حضورتون باب یک آشنایی زیبا رو باز کردین. قلم روان و شیوایی دارین و ذهنی بسیار خلاق که از این توانمندی به زیبایی بهره میگیرین و از ساده ترین نکات٬ درسی زیبا اقتباس میکنین و به بهترین نحو اون رو انتشار میدین.

امیدوارم همیشه پاینده و پیروز و کامیاب باشید

در پناه معبد عشق

جن زده 1384/02/22 ساعت 03:53 http://jenzade.blogsky.com

وای از دندون پزشکی...
وااااااای از دندون پر کردن ... من حاضرم دندون بکشم ولی پر نکنم ... آخ که چی میشد اگه دندون خود ترمیم بود ...

داغ شقایق 1384/02/22 ساعت 06:52 http://www.blogfa.com

سلام آبجی گلم ....این تنها یک رویا بود .... اما واقیتهایی نیز هست که قلب های سیاهی مثل قلب مرا می سوزاند ..... مهم تحمل دردها و رنج ها نیست .... مهم تحمل انها برای خداست .... مهم اینه که این درد و رنج رو هدیه ای بدونیم از طرف خدا که هزار برابرش رو در اینده ای نزدیک بهمون می ده ..... یک مساله دیگه هم هست ... دیروز یک بحث دور و بر همین موضوع داشتیم .... یکی از بچه ها حرف قشنگی میزد .... و اون اینکه ما انسان بدون رنج نداریم ... دنیا جاییه که رنج و درد لازمه اونه ... و اگه نباشه دیگه دنیا نیست میشه بهشت .... و با این دید تحمل درد برای خدا چقدر آسون میشه .... ببخشید پرحرفی کردم .... یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد