سکوت شب و حضور خدا

سکوت شب

صوفی با مریدش در یکی از صحراهای افریقا سفر می کردند شب که شد خیمه ای برافراشتند و دراز کشیدند تا استراحت کنند. مرید گفت: چه سکوتی! مراد گفت: هرگز نگو چه سکوتی! همیشه بگو نمی توانم به صدای طبیعت گوش بدهم!

 

آنجا که خدا هست

یکی از دوستان ملا نصرالدین به کنایه از او پرسید : اگر بگویی خدا کجاست به تو یک سکه می دهم. ملانصرالدین پاسخ داد : اگر بگویی خدا کجا نیست دو سکه به تو میدهم!!!! 

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
پسرک تنها 1383/08/06 ساعت 17:24 http://asemanesaf.tk

سلام عزیز .....جالب بود .........سربلند و پیروز باشی ..یا حق

فاطمه 1383/08/07 ساعت 00:56 http://sayeh-rooshan

سلام.........خیلی قشنگ بود....لذت بردم......سری به وبلاگ منم بزن...ممنون بای

سلام! چه یاد آوری خوب و مفیدی... چقدر به این یاد آوری ها ی خوب نیاز مندیم... ممنون دوستم... من عاشق طبیعت هستم و راست میگویید همیشه همه چیز در طبیعت نجوای نیایش به درگاه خدا را دارند... دلتان نورانی!

سلام خانم تو هم دوباره بکش بکش راه انداختی دمت گرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد