صداقت کودکانه

سلام بچه های نازنین

من بلاخره دیروز از قفس طلایی ام در اومدم !!!! یعنی تصمیم گرفتیم شام بریم بیرون... وای یک سری ساندویچ مرغ چرب که ازش مایونز می چکید درست کردیم (چون دیگه از غذای بیرون متنفر شدم!!) و با یه عالمه خوردنی دیگه که نصفش رو هم نخوردیم!!! رفتیم بوستان گفت و گو یه جای دنج رو پیدا کردیم. پدر و دختر که رفتن اسکیت و من زیر نور زیبای ماه اونم تو جایی که فقط صدای آب و شادی آدمهایی میومد که لبریز از انرژی مثبت اومدن یه غذایی به روحشون بدن شروع کردم به تشکر کردن از خدا... خدایی که بهمون یه عالمه چیزهای خوب داده که یا یادمون میره وجود دارن یا یادمون میره ازشون استفاده کنیم یا اگه یادمون بود و استفاده کردیم فراموش می کنیم ازش تشکر کنیم... خلاصه کلی با خدا صفا کردم  ... تو راه برگشت یه پسری رو دیدیم که خیلی شیک و مرتب و خوش قیافه داشت شیشه ماشین پاک می کرد مال ما رو هم پاک کرد این دومین بار بود که می دیدیمش . به شوهرم گفتم همش حس می کنم دانشجو هست خیلی مرتب و با کلاسه چراغ سبز شد و ما راه افتادیم و شوهرم با افسوس گفت کاش میدونستم گواهینامه داره و میبردمش تو شرکت راننده میشد و دخترم گفت مامان چرا دولت یه شرکت بزرگ درست نمیکنه تموم این آدها رو اونجا بزاره سر کار؟ و من تو دلم گفتم اگه همه آدمهایی که راس کار هستن مثل بچه ها صداقت و صفای باطن داشتن که ما وضعمون این نبود. بود؟ و از خدا خواستم به همه اونایی که می خوان یه جوری خوب باشن کمک کنه... راستی به اینجا یه سر بزنید مطمئنم پشیمون نمی شید..

http://www.safiresobh.persianblog.com

نظرات 6 + ارسال نظر

سلام
نمیدونم مشکلتون با عکسا چی بوده ):
حالا یه بار دیگه امتحان کنین شاید اومد

در مورد متنی که نوشتی هم باهاتون موافقم
واقعا اگه اون بالائی ها همه مثل بچه ها پاک بودن هیچ موقع وضعمون این نبود

موفق باشین ...

سلام. مثل همیشه با خدا و یاد خدا... ما گوشه نشینان خرابات الستیم/تا بوی مئی هست درین میکده مستیم... بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی/ به کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی... خوشا آنان که یاد خدا مجالی برای پرداختن به غیر نمی دهد٬ و خوشا بر احوال شما... او را خود التفات نبودش به صید من/ من خویشتن اسیر کمند نظر شدم ... ایشالا که همیشه در بهشت باشی که حافظ منظورش همین بوده : من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود/ وعده فردای زاهد را چرا باور کنم... یا علی.

سلام٬مرسی که آمدی ٬سپاس بیکران خدارا...ممنون از مطلب قشنگت.

سلام ممنونم که بهم سر زدین.آره منم فکر میکنم زود گذر باشه.به هر حال واقعاً ممنون از همدردیتون.

بابک 1383/05/07 ساعت 23:25

خوش به حالت که شوهر داری ... کاش منم یه زن داشتم .... خیلی خوب می شد.

سلام به یاسمن مهربون و پر از صداقت. حضورت خیلی خوشحالم کرد. اون مطلبی هم که گفتی در مورد شناخت نوشتی قبلا، کاش می گفتی مربوط به کی میشه که بتونم از تو آرشیوت بکشم بیرون و بخونمش. بچه ها صادقند اما همه چیز هم مثل صداقت اونها ساده نیست ...... امیدوارم همیشه مهربون و شاد بمونی و همواره سرشار از خدا ... فعلا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد