دلبستگی

اینهفته سونوگرافی ام رو که انجام بدم و برم دکتر معلوم میشه که میتونم برم سر کار یانه. وای که برام رفتن مدرسه و دیدن شاگردام و حتی شیطونی هاشون که گاهی کلافه و خسته ام میکرد مثل یک آرزو شده... نمیدونم دلبستگی خوبه یا نه .. بعضی از آدمها انقدر بی احساس هستند که حتی برای از دست دادن نزدیکترین عزیزشون همعکس العملی نشون یدن .براحتی همه چیز رو حتی خانواده شون رو رها میکنن و میرن تو غربت و اصلا فراموش میکنن که مادری یا خواهر و برادری یا حتی گاهی فرزندی توی ایران داشتن. اما برای من که همیشه حتی دلبسته این خاک هم بودم دل کندن واقعا سخته. من فکر میکنم عشق بزرگترین و قدرتمند ترین نیرویی هست که میتونه به آدم آرامش و خوشبختی بده .یه جور احساس امنیت از این که کسانی هستند که تو عاشقانه دوستشون داشته باشی و بدونی که تو هم برای اونها ارزش داری. نمیدونم .... وقتی میشنوم که شاگردام هم که حدودا سیصد نفر هستن برای من دلتنگ هستن «حالا همه شون نه، چندتایی شون!» فکر میکنم پس این ارتباط عاطفی دو طرفه بوده و من تو کارم تقریبا موفق بودم...آرزو میکنم که بتونم دوباره برگردم سر همون کلاسها و به کاری که عاشقانه انجامش میدادم مشغول شم. برام دعا کنید که البته اونچه خداوند صلاح میدونه اتفاق بیفته...

نظرات 1 + ارسال نظر

ممنون از اینکه بهم سرزدین.
ولی چرا برای یادداشت قبلی ام کامنت گذاشتین.( نزدیک بود نتونم نظرتون رو بخونم) وبلاگتون رو آفلاین میخونم. راستی آپدیت کردم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد